بدون شرح.
در راه کشف زندگی.
سفر ناگهانی این بار ما به مشهد و پشت بندش به شمال تو رو خیلی تغییر داد.
در دل طبیعت رشد سریعتری داری.
مواجهه ی تو با حیوونا از نزدیک، بازی در رودخونه، گم شدن میون برنجای دم کرده ی شالی، کل کل با بچه های نیم وجبی اشتهای تو رو برا زندگی زیاد می کنه.
در دل طبیعت رشد سریعتری داری.
مواجهه ی تو با حیوونا از نزدیک، بازی در رودخونه، گم شدن میون برنجای دم کرده ی شالی، کل کل با بچه های نیم وجبی اشتهای تو رو برا زندگی زیاد می کنه.
تولد بابایی
تو علاوه بر کیک خوردن به این صورت می تونی:
مربع، مستطیل، دایره، مثلث و بیضی رو تشخیص بدی و اونا رو به زبون خودت نام ببریو
عدد 2 رو که می بینی می گی توو.
فلش ها رو تشخیص می دی.
و یه عالم دیگه
تازه شم امروز گفتی نون قندی و ما رو کلی خندوندی.
دوستت دارم به مهر.
مربع، مستطیل، دایره، مثلث و بیضی رو تشخیص بدی و اونا رو به زبون خودت نام ببریو
عدد 2 رو که می بینی می گی توو.
فلش ها رو تشخیص می دی.
و یه عالم دیگه
تازه شم امروز گفتی نون قندی و ما رو کلی خندوندی.
دوستت دارم به مهر.
باد قاصدک را نواخت.
فوت می کنی
شمع های تولدت را
یک سال تمام.
فوت می کنی
پرهای کفتران را
یک سال تمام.
فوت می کنی
قاصدک ها را
و
جهان
پرواز می کند
یک سال تمام.
شمع های تولدت را
یک سال تمام.
فوت می کنی
پرهای کفتران را
یک سال تمام.
فوت می کنی
قاصدک ها را
و
جهان
پرواز می کند
یک سال تمام.
یک قدم به جلو.
11 فروردین، روزی بود که تو دیگه از 8 صبح به بعد، شیر مامان رو نخوردی و اولین قدم بزرگ برای مستقل شدن رو برداشتی. خیلیها گفتن زوده اما من با ایمان کامل معتقدم این بهترین زمان بود.
دیگه غذا خوردنت بهتر شده. الکی هم آویزون من نمی شی نق بزنی و از همه بهتر شب ها تا صبح می خوابی.
بزرگ می شوی و من کوچک.
دوستت دارم به مهر.
کودکی
18 ماهگیت تموم شد و واکسن¬هاتو زدیم. از اون ور هم دندون نیشت داره درمی¬آد. گاهی دست می¬ذاری رو پات، گاهی هم رو دندونت می¬گی: «درد!» این تجربه¬های درد، تو رو قوی و سالم می¬کنه. مطمئن باش.
شیرین¬کاری¬هات، تو رو شیرین¬تر از همیشه می¬کنه. مامان نسرین یه باطری بزرگ از کشو دراوورده می¬ذاری زیر بغلت می¬گی: «س، س.» می¬گه: «این چی می¬گه؟» می-خندم، می¬گم: «فکر کرده ادکلنه.» در واقع این همون تخیل خلاقه که می¬گن باعث آشنایی¬زدایی می¬شه و هنر از همین¬جا شروع می¬شه. کاش می¬شد بچه شد.
جالبه. رو تی¬شرتم یه بستنیه. نگاش می¬کنی می¬گی:«ماه.» می¬گمت:«نه، مامان. این بستنیه.» اصرار می¬کنی که: «ماه، ماه، ماه.» رد انگشتات رو که می¬گیرم، می¬بینم دست گذاشتی رو یه نقطه که رسم شده برا این که بستنیه رو گرد و تپل نشون بده و اون شبیه ماهه. اون وخته که یادم می¬افته جزئیات رو فراموش کردم و مرور می¬کنم که...کودکی یعنی توجه به جزئیات...
دوستت دارم، چرا که می¬شناسمت به مهر.
شیرین¬کاری¬هات، تو رو شیرین¬تر از همیشه می¬کنه. مامان نسرین یه باطری بزرگ از کشو دراوورده می¬ذاری زیر بغلت می¬گی: «س، س.» می¬گه: «این چی می¬گه؟» می-خندم، می¬گم: «فکر کرده ادکلنه.» در واقع این همون تخیل خلاقه که می¬گن باعث آشنایی¬زدایی می¬شه و هنر از همین¬جا شروع می¬شه. کاش می¬شد بچه شد.
جالبه. رو تی¬شرتم یه بستنیه. نگاش می¬کنی می¬گی:«ماه.» می¬گمت:«نه، مامان. این بستنیه.» اصرار می¬کنی که: «ماه، ماه، ماه.» رد انگشتات رو که می¬گیرم، می¬بینم دست گذاشتی رو یه نقطه که رسم شده برا این که بستنیه رو گرد و تپل نشون بده و اون شبیه ماهه. اون وخته که یادم می¬افته جزئیات رو فراموش کردم و مرور می¬کنم که...کودکی یعنی توجه به جزئیات...
دوستت دارم، چرا که می¬شناسمت به مهر.