یک قدم به جلو.

11 فروردین، روزی بود که تو دیگه از 8 صبح به بعد، شیر مامان رو نخوردی و اولین قدم بزرگ برای مستقل شدن رو برداشتی. خیلیها گفتن زوده اما من با ایمان کامل معتقدم این بهترین زمان بود.

دیگه غذا خوردنت بهتر شده. الکی هم آویزون من نمی شی نق بزنی و از همه بهتر شب ها تا صبح می خوابی.

بزرگ می شوی و من کوچک.

دوستت دارم به مهر.


تاریخ : 21 فروردین 1392 - 01:32 | توسط : مامان کیانمهر | بازدید : 962 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

بخواب نُقل و نمکدون

سر ِ خونه یِ دلم / لونه یِ غمم / یاد ِ او نشسته

یاد ِ تسمه و تفنگ / قطار فشنگ / مادیون خسته

سر ِ سنگ ِ چشمه ها / توی دره ها / جاده های باریک

در اون شب های بارون / چیک چیک ِ نُودون / کوچه های تاریک

لالایی لای لالایی لای

بخواب نُقل و نمکدون

بخواب غنچه یِ زمستون

الان پشت ِ شیشه ها / روی چینه ها / گربه هه بیداره

صدای پای ِ فراری / چرخای گاری / پشت ِ شیشه ها

لالایی لای لالایی لای

بابات گرم ِ شکاره

برات سوغاتی میاره :

کره اسب ِ زین طلا / عروس ِ صحرا / پَری ِ بیابون

یالِ خونی ِ شیرا / روی ِ شونه هاش / اُفتاده پریشون

لالالا گل انار / مانده یادگار / از بابای پیرت

که یک شب به کوه و دشت / رفت و برنگشت / منُ کرد اسیرت

براش مهتاب ِ اِیوون / مرغ ِ کوهستون / گریه کردن از غم

رو طاق ، چکمه و شمشیر / زین ِ اسب ِ پیر / مونده غرق ِ ماتم

لالایی لای لالایی لای

بخواب شاخه یِ نیلوفر

بخواب نازِ دل ِ مادر

براش دستمال ِ سفید / از سرِ دست ها / پَر گرفت و رقصید

آب ِ زیر ِ پل نالید / سر نزد خورشید / شب پره نخوابید

لالایی لای لالایی لای

بابات گرم ِ شکاره

برات سوغاتی میاره :

کره اسب ِ زین طلا / عروس ِ صحرا / پَری بیابون

یال ِ خونی شیرا

https://sites.google.com/site/parallelvitality/LalaeeLay(www.eshghast.persianblog.ir).wma?attredirects=0&d=1


تاریخ : 09 اسفند 1391 - 21:18 | توسط : مامان کیانمهر | بازدید : 1079 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

17 دی ماه، روزی که سخت بود.

شوهر عمه جان.

تو دیگه نیستی اما مامان به کیانمهر خواهد گفت که چه مهربون بودی.

یادت همیشه سبز.


تاریخ : 20 بهمن 1391 - 01:09 | توسط : مامان کیانمهر | بازدید : 944 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

برای بزرگ شدن باید بزرگ شد.

برای بعضی کارها در مورد تو باید سخت گیر و بی رحم باشم. متاسفم ولی چاره ای نیست. برای خودم هم سخته.

وعده های شیردهی به خاطر سرماخوردگیت و دلسوزی من بی نظم شده بود که از امروز دوباره دارم کنترلش می کنم و تا ماه دیگه به امید خدا دیگه قطعش می کنم.

دوستت دارم موشولوی من.

تاب بیار و بزرگ شو.

 


تاریخ : 04 دی 1391 - 03:40 | توسط : مامان کیانمهر | بازدید : 911 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

تو یک انسان با شعوری.

کوچولوی با شعور و درک من، وجود تو برای من آغاز یه خودشناسی دوباره اس.

رشد شعورت لحظه ای شده و این هم برای من شگفت آوره و هم لذت بخش. دیروز خاله بهت گفت برو اون کنترل تلویزیون رو بیار، تو هم تند تند دویدی اووردی. از ختده مردیم.

دیگه باید حواسمونو جمع کنیم هر حرفی رو جلوت نزنیم. گاهی تعریف کردن شیرین کاریهات برا بقیه ممکنه تو رو شیطون و لوس کنه.

دیروز رفتیم دکتر رادین. گفت تو کاملا نرمالی و من بیخود نگرانتم. کم کم باید شیر دادنمو کمتر کنم. خوشحالم که می فهمی.

دوستت دارم.

بوس.


تاریخ : 29 مهر 1391 - 21:50 | توسط : مامان کیانمهر | بازدید : 1387 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

دیگه وقت ندارم...رسماً!

سلام گلکم.

این که کمتر می تونم بیام اینجا و برات بنویسم، خودتی. دیگه پیشرفتت لحظه ای شده. هر لحظه یه کار جدید می کنی. پر از ادا و اطواری. یاد گرفتی الکی بخندی یا گریه کنی کلک خان من. تو دیگه داری راه می ری اراده می کنی، هدف گیری و بعد با شتاب تاتی می کنی تا مثلا یا کنترل تلویزیونو از چنگ یکی در بیاری یا بری در جاکفشی و کمدو باز کنی یا اینم که یه صفحه از یه کتابو پاره کنی.

خلاصه دائم در جنب و جوشی.

الهی من فدات شم. دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم.


تاریخ : 07 مهر 1391 - 04:25 | توسط : مامان کیانمهر | بازدید : 955 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

2- یادداشت های مامان برا بزرگی هات که سواددار شدی.

سلام نی نی نازم.

امروز که نیگات می کردم و کارای خطرناک می کردی و من سعی می کردم با گفتن کلمه ی «نه»، مانعت بشم، یاد بچگی های خودم افتادم و بلاهایی که سر خودم اووردم تا یاد بگیرم... گاهی تا مرز مرگ هم پیش رفتم و حرف مامانم رو گوش نکردم.

پس سعی می کنم از این به بعد بیشتر از این که بهت نه بگم، پا به پات باهات زندگی کنم. امیدوارم خدا این توان رو بهم بده. مخصوصا وقتایی که هم تو مثل این روزا مربضی و هم من ناخوش و هم بابا نیست تا کمکم کنه.

دوستت دارم.

به خدا می سپارمت همیشه.


تاریخ : 23 خرداد 1391 - 21:13 | توسط : مامان کیانمهر | بازدید : 1436 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

شعرهایی برای تو.

آنقدر گلی

که پروانه ای می شوم

در قاب کوچک اتاق

نشسته، خاموش به تماشایت.


تاریخ : 18 خرداد 1391 - 22:05 | توسط : مامان کیانمهر | بازدید : 1401 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

یادداشت های مامان برای بزرگی هات که سواددار شدی.

سلام گلکم.

امروز چهارده روز از هشت ماهگیت گدشته. بزرگ شدی. می فهمی. خیلی زباد حس ها و عواطف رو درک می کنی و به اونا پاسخ می دی.

دوست داشتنی کوچولوی من!

تو اونقدر عاشقی که به هر لبخندی جواب می دی. دیروز که بردمت بیرون، پشت شیشه ی مغازه یه دخمل کوچولو ایستاده بود و تو رو نیگا می کرد و می خندید. تو خندیدی و می خواستی از بغل من بیرون بپری و بری بغل اون جوجو. بردمت جلو. دست زدی به شیشه. نی نی هم دستشو چسبوند به شیشه و کلی به هم خندیدید.

موش کوجولو،

تو الان چهار دست و پا می ری. چپ پایی. آقا مجید، بابای ماهک می گه می تونی به فوتبالیست خوب بشی. :))))) ! دیوار رو می گیری و می ایستی. البته خیلی باید مواظبت بود. چون ممکنه هر آن بیفتی.

گفتم ماهک، یاد دعوای پریروزتون افتادم. ماهکی دندونی تو رو می گرفت. می دویدی بگیریش. اما ماهک که از تو بزرگتره، سفت اونو می چسبید و نمی داد بهت. گریه اتو در می اوورد. خیلی بامزه شده بودی.

یادت باشه خسیس نباشی، اما در ضمن حقت رو هم به موقع بگیری.

برای امروز بسه.

به خدا می سپارمت همیشه.

می بوسمت.


تاریخ : 17 خرداد 1391 - 19:56 | توسط : مامان کیانمهر | بازدید : 851 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی